347 --- عشق یک اتفاق معمولی است

صبح از خواب بلند می شوی . می روی توی خیابان . می روی سر کار .
کارت تمام می شود . دوباره برمی گردی به خیابان
سر یک چهارراه می ایستی . نفس تازه می کنی . دوباره راه می افتی .
برای بار هزارم یکی را می بینی . یکی که خیلی شبیه اوست انگار .
درست مثل او لباس پوشیده . درست مثل او می خندد .
درست مثل او سیگار می کشد . درست مثل او راه می رود .
درست مثل او از تو دور می شود . درست مثل او می رود .
به خانه می آیی و برای بار هزارم توی دفتر کوچک روی میزت .
می نویسی : عشق یک اتفاق معمولی است .
و برای بار هزارم به خودت پوسخند می زنی  ....

 

مرتیکه نگاشت : عشق یک اتفاق معمولی است اثر سون آپ

290 --- از بین بردن شهود اعتراف های عاشقانه


مردی که چندساعت زیر برف مدام ایستاده به دریاچه یخ زده زل زده بود.
بلند بلند شروع به حرف زدن کرد . بعد از پنج ساعت سکوت مدام و سکون.

جفری . هفده دقیقه حرف زده بود . سکوت کرد.حسابی گند زده بود.
هفده دقیقه یعنی پنج دقیقه بیشتر از بیشترین زمانی که با کسی درباره زندگی اش حرف زده بود.
شروع به جویدن یخ های روی رودخانه کرد.

مرتیکه نگاشت : از بین بردن شهود اعتراف های عاشقانه اثر سون آپ

288 --- خواب به خواب

پناه می گیرند کسی تیر نخورد
دیوانه های زخم خورده ، خودشان می روند سمت مرگ.
آنها هیچکدام زخم نمی دانند چی هست
یحیی خوب می داند. عکسی را حائل می کند میان دست و تفنگ.
می رود یک راست خودش را به گاییدن می دهد. خونش می پاشد.همه همسنگری ها خونی می شوند و به او می خندند.
زنی از روز بعد در تهران همه کارها را نشسته انجام می دهد.

مرتیکه نگاشت : خواب به خواب اثر سون آپ
دی ماه 91 | از سری داستانک های "چشم ها و آدم ها"

277 --- سوبرگ

چتر نداشت
یک کمی نگاه کرد. خیره
یک دل سیر گریه کرد و رفت
.

سون آپ

265 --- برای مردان جنگجو


آینده ای در کار نیست.

این را حتی روس ها می دانستند.

وقتی روی باغ آلبالویمان در حفاظ بمب های خوشه ای ، خاکستر ریختند.

مدام جوان تر می شویم. من و تمام دوستانم. مدام جوان تر از امروز.

حالا که آینده ای در کار نیست. من و تمام مردم روستایم به گذشته بر می گردیم. حالا من 3 ساله ام. و پدر و برادرانم بیش از دو سال است به دامان مادرانشان بازگشته اند.


مرتیکه نگاشت : برای مردان جنگجو اثر سون آپ

256 --- پوشال


من اینجا چی کار می کنم؟

- اگه شیرینیش کمه می خوای ...
بقیشو نمی گه
کی می دونه من اینجا چی می خوام؟ 

می پرسه مهندسی؟
تته پته نمی کنم. سریع بهش می گم سیم ها رو از هم جدا کن تا دستگاه نسوخته
بحث اون طرف اتاقی هام انگار به هیچ جا نمی رسه انگار.
گاهی فقط یه سری خنده و صورت هایی مبهم به گوش می رسه ازشون

- کولر آبی
از توی کانال کولر یه صداهایی می آد انگار
شبیه صدای موقع داد زدن توی پنکه است:
- هما بیا فالمون رو بگیر. هما! با توام هما! بیا دیگه
کی می دونه کولرای آبی چه چیزایی که نمی دونن
خوابیدم. دراز کشیدم روی .. روی ... نه دراز کشیدم نمی دونم روی چی.. یه چیزایی زیرمه. مثل یه سری آدم.. یه سری موجود ریز و درشت از هم بدشون هم نمی آد مثه اینکه

- می گن دنیا یه روز عصر بالاخره منفجر می شه و آدما هر کی به یه چیزی تبدیل می شه.
الان عصره. من توی کولر آبی خونمون گیر افتادم.کسی نمی دونه من کجام. همه چشم گذاشتن. قایم شدم من. دماغ هما تا آخر رفته توی فنجون قهوه. نادیا داره حافظ می خونه. پریا مثه همیشه لبخند زده داره تو آشپزخونه ظرف می شوره. زن بابام خونه نیست.
وقتی دنیا منفجر بشه کی می دونه سر زن بابا چی می آد. اون معلوم نیست الان کجاست. اون تبدیل به چی می شه؟
وقتی دنیا منفجر بشه . عصره. من توی کولر گیر کردم. دریچه صدامو به هیشکی نمی رسونه.خس خس باد فقط مگس ها رو می ترسونه انگار. کسی صدای منو نمی شنوه

- آقاجون. آقاجون. کمک. من این تو گیر کردم
می زنن روی دور تند. باد منو می بره. منو می بره می چسبونتم به پوشالا. چقد کیف می ده.دلم نمی خواد این تابستون هیچ وقت تموم شه. زمستون که بشه منو از لای پوشالا می آن در می آرن. خیالم راحته. تا اون موقع حتما معلوم شده سر زن بابام چی اومده. تبدیل چی شده. حتما منم شدم یه تیکه از این پوشالای خیسی که فقط بوی دور تند کولر رو می دن.
حالا دیگه دلم نمی خواد کسی بدونه من کیم. چه فرق می کنه. یه تیکه از همین تیکه های پوشالم که حالا دیگه هم خیسم ، هم خنک.


مرتیکه نگاشت : پوشال اثر سون آپ

255 --- ته چین


- تو رو خدا تعارف نکن. اگه دوست داری بکش

آقاجان من به شما دروغ گفتم. 

می گن دروغگو دشمن خداست

ته دیگ غذای امشب نصیب آقاجان شد.

من دیوانه ته دیگ هستم.

من دشمن خدا هستم . 

- آقاجان همه ته دیگ ها را خورد.


مرتیکه نگاشت : ته چین اثر سون آپ

254 --- خروسک

- میلگرد چند؟
- میلگرد 70تا
- آجر چند؟
- آجر 1000تا
- کاسه مستراب چنتا؟
- کاسه 2تا
- کم نیست؟
- نه دیگه بسشونه. زیادشونم هست. دو نفر آدمن همش.
- سنگ قبر چند؟
- با مشتریه. به ما ربط نداره
- جنازه ها رو آوردن
- کاسه مسترابا رو حاضر کن صاف برن توش

 

مرتیکه نگاشت : خروسک اثر سون آپ

251 --- نامه ای از ث

۱.

پیوتر ۲ ماهه برنگشته
هیچ وقت کسی اون رو اینجا ندیده یا جای دیگه
اصلا انگار نبوده . وجود نداشته
پیوتر بازیگوش

۲.

- من ۱۴۰ کاراکتر بیشتر نمی تونم براش نامه بنویسم . نمی زارن
- خب بنویس
- کمه. با ۱۴۰ تا از چیم براش بنویسم؟ کاش اونم این توو بود. اینجا
- بنویس. ۱۴۰ بار بنویس از همینا
- نمی شه . بش نمی دن. بش نمی رسه
- نمی نویسی؟ من برم؟
- می نویسم.
             به نام خدا.اینجایی و می بینی چقدر دلم میخواهد جای خاک متعفن از بدنم تو را در

 

مرتیکه نگاشت : نامه ای از ث اثر سون آپ

250 --- بوته زار

هیچ کس قضاوتی نکرد
حتی کسی تکان هم نخورد
اسب آمد . آب خورد و رفت
نه اسیری بر پشتش سوار بود و نه سواری که بتوان به درستی در دستش سلاح دید
تنها سربازی پشت آن نشسته که خیلی ترسیده بود

مرتیکه نگاشت : بوته زار اثر سون آپ

سون آپ - فروردین 91

248 --- مرتیکه احمق دونده

- تو ضد ارزشی؟
- دوباره فاز ور ندار
- نه نه پرسیدم تو ، ضد ارزشی؟
- فک کن که هستم
- پس گه می خوری پیژامه آقا خدابیامرزمونو می پوشی
- نمی خوام در بیارم
- لخت شو!
(فرار می کند ، می دود ، تا جایی که مطمئن شود دست هیچ کدامشان به او نمی رسد)
- پیژامه آقا رو دوست دارین؟ همتون نه؟ همتون دوستش دارین؟
(کسی جوابش را نمی دهد)
... خیلی دویده بود مرتیکه احمق . کسی دیگر حتی صدایش را نمی شنید . پیژامه آقای ما تنها یادگارش بود که برد . مرتیکه احمق دونده .

مرتیکه نگاشت : مرتیکه احمق دونده اثر سون آپ

247 --- سوسک چران

۱.

- تو اونو کشتی؟
- تو دستورش رو دادی؟
- من دستورش رو دادم؟ آره . اما تو گند زدی
- چرا؟
- حالا کل نیروی پلیس از این موضوع با خبرن
- قرار بود نباشند؟
- معلومه که نه. شوخیت گرفته؟

۲ساعت بعد

- اسم؟
- (سکوت)
- اسم؟
- ری .
- ری چی؟
- ریچا .
- ریچارد. خب ریچارد ، تو رئیس جمهور ریگان رو کشتی . هیچ می دونی؟
- نه
- یعنی چی نه؟ شوخیت گرفته؟
- چقد این دیالوگ برام آشناست ..

۲.

با زخم های شن چه کنم؟
گیریم ساعت هشت و خورده ای شد و سال هم نو
ناسلامتی این ساعت ، یکسال گذشته را با شن زنده بوده است ..

مرتیکه نگاشت : سوسک چران اثر سون آپ

246 --- بچهگی

- بسم الله الرحمن الرحیم. انا اعطننا کل کوثر  .. اشک تو چشماش حلقه می زنه
- یقیه اش؟
- آقا یادمون رفت
- گه خوردی یادت رفته . بقیه اش؟
- الله صمد. لن یلن .. می زند زیر گریه و از کلاس خارج می شود .

مرتیکه نگاشت : بچهگی اثر سون آپ

 

245 --- دیس لایک

۱.

همه شغل اولشون رو یادشون می آد. این هم داستان منه.
در بهار سالهای خیلی دور یه احمقی پیدا شد و دست من رو گرفت و گرفت و گرفت تا رسوند به ...
بگذریم . مهم نیست به چی . چون از اون سال تا حالا دیگه تقریبا شغلم رو از دست دادم
قصه ای که می خوندید روایت بیکاری کسی بود که سالها پیش یه احمقی پیدا شد و دستش رو گرفت و رسوند به ... به ...
این برای من یه توهینه که بعد از بیکار شدنم مدام از من بپرسید شغل قبلیم چی بوده ..

۲.

- اگه اینجا بمونم همه چیزو از دست می دم
- و اگه از اینجا بری؟
- و اگه از اینجا برم ..
- و اگه اینجا بمونی من و این تمساح رو داری ..

۳.

خواب می بیند ماهی شده . شنا می کند توی تنگ .
این دم سال نویی
انگار بدجور دلش هوای آتش کرده .
سیگار پشت سیگار .
بهار مشتری های خودش را دارد .

۴.

اگه صدای منو می شنوید یعنی من دیگه اینجا نیستم
اگه این نوشته رو می خونید یعنی صدای منو نشنیدید
ما کجاییم؟
سخت . مدهوش .
چنگ . خاموش .
سخت . خاموش .
چنگ . مدهوش .
ما کجاییم؟
اگه این نوشته رو می خونید یعنی صدای منو نشنیدید
اگه صدای منو می شنوید یعنی من دیگه اینجا نیستم

مرتیکه نگاشت : دیس لایک اثر سون آپ

243 --- روتوش خور

قاب عکس - من و مادرم در جنگل روی طاقچه ایم . هر دویمان
مادر می گوید ماه صفر گناه دارد بروم خوش گذارنی .
ماه صفر تمام شد. رخت سیاه را کشیدند کنار از شهر .
و دیگر ماه صفر نیست .. من و مادرم روی طاقچه خوش می گذارنیم. توی جنگل های شمال . روی هر دویمان بعد از این سالها خاک نشسته است.
زندگی ، چیز خوبی هسـت یا نه؟
بعد از این همه سال . خاک گرفته است این عکسها را .

مرتیکه نگاشت : روتوش خور اثر سون آپ

239 --- مامان

- تو مطمئنی؟
- انقدر مطمئنم که الان اینجام
- جدی جدی بپریم؟
- خب معلومه . آره دیگه
- من مطمئن نیستم
- منو مسخره کردی؟
- بپریم؟ یعنی .. واقعا بپریم؟

دو مرد از بالای پل می پرند . در راه با یکدیگر گفتگو می کنند

- تو اسمت چیه؟
- شیوید . تو چی؟
- من؟ من روو هیچی حتی اسمم مطمئن نیستم
- پس چرا پریدی؟
- کی می رسیم پایین؟ باید به مامانم زنگ بزنم .

مرتیکه نگاشت : مامان اثر سون آپ

238 --- قسمت

روزهای "خودی"
شب های "بی" خودی ..
رگ

مرتیکه نگاشت : قسمت مال سون آپ

235 --- زن

- بدم میاد از این مسخره بازیا
- شماها هر دوتون قفسین؟
- ما؟ قفسه ایم
- ا . یعنی قفس نیستین؟
- ما حالا صاحب داریم.یه صاحب درست حسابی که دیگه چیزی رو توی ما قایم نمی کنه .. تو چی؟
- من چی؟
- تو چی؟
- من هیچی . من هنوز یه قفسم. میله هام توی من خودشونو پنهون کردن. من صاحاب ندارم.صاحاب من میله هامن.شماها لااقل قفل که دارین؟
- ما دیگه قفس نیستیم. اسممون رو گذاشتن زن .

مرتیکه نگاشت : زن اثر سون آپ

234 --- پشت نرده .اشاره ای شبیه نمی آیم تو

می دانم
می شد نیایی و آب در دل هیچ ابری تکان نخورد
می دانم که می مانی
دارد باران می آید
پشت نرده و اشاره ای شبیه نمی آیم تو .
دارد باران می آید
می دانم
می شد نیایی و آب در دل هیچ ابری تکان نخورد

مرتیکه نگاشت : پشت نرده .اشاره ای شبیه نمی آیم نوشته سون آپ

232 --- ماس خیار

امشب تمام مردم دنیا مرده اند یک آن
شوخی نیست.دروغ که ابدا .
من به پهنای یک لحاف خواب بعد از ظهر
من به خنکای یک ظرف شوید و ماست
شهادت می دهم
امشب
تمام مردم دنیا مرده اند یک دم
باز    دم

مرتیکه نگاشت : ماس خیار اثر سون آپ

231 --- مامان فخری

- مامان فخری برام قرمه سبزی بار گذاشته. گفته سر راه چند کیلو چیز میزم بخرم. چه می دونم شیرینی و خیار و چارتا دونه نوشابه و همینا دیگه
- شب هیچکس نیست.منم و مامان فخری مثه همیشه.مثه این بیس سال. مثه این همه سال کره خوری.
من : مامان فخری هرچی گفتی رو خریدم .. چه می دونم شیرینی و چارتا دونه خیار و یه جعبه نوشابه شیشه ای
مامان فخری : بشین بخور همه شو .من 17 ساله مُردم. میل ندارم

مرتیکه نگاشت : مامان فخری اثر سون آپ

230 --- ماجرای نیمه شب - صبح و هر وقت تو بخواهی

لب مرز - 2 نیمه شب - دیروز
با چند نفر درگیر شد. هیچ کس زنده نماند .
لب مرز - امروز - ... - ساعت یادم رفت . نیاوردم
هیچ کس این نزدیکی ها نیست . حتی جنازه ها . آمده اند بردنشان
ساعت . چند ساعت گذشته؟ هیچ وقت اینجا انقدر ساکت نبود
چند روز بعد از مرگ آن چند نفر گزارش دادند که روز بعد یکی آنجا بوده. یکی که همه شان را می شناخته و حالا گم شده
لب مرز - 4 و نیم صبح - 5 روز بعد ...

مرتیکه نگاشت : ماجرای نیمه شب - صبح و هر وقت تو بخواهی اثر سون آپ

229 --- سوپ مارمورک

یکی دو دیقه پیش بهم گفتن فلانیه .
یه ساعت پیش یکی بم زنگ زد . اما هیچی نگفت . قطع کرد . رفت . بوق زد
دو ساعت پیش یکی روی شلوارم بالا آورد . یه شلوار پر خورش کرفس مونده
یه کم قبل ترش اومد به خوابم . خواب بود . آروم بود . یواش بود . ادیسون بود
چند روز پیش ترا سر تمرین یهو بی هوا سرم گیج رفتنش گرفت . بعد بی هوا سیخ شد. موهام بود . سیخ بود . پر از مو بود . دست زدم بش
... داد زد : واسم غذا چی پختی؟
گفتم : گفتم : من چیزی گفتم؟ نه ساکت موندم
خندید . هیچی نگفت . اونم دیگه هیچی نگفت . رفت . انقد دور شد که یکی بهم گفت اون یارو تو خیابون همون فلانیه.. بود
من ندیدمش . اصلا هیشکی نبود. مثه بوی قرمه سبزی بود . خورش کرفس بود . غذا بود. عشق بود. سیخ بود...
 
مرتیکه نگاشت : سوپ مارمورک اثر سون آپ

227 --- هیچی ندارها

دستپخت مادربزرگ برای رستن مو برای فرق سرم (خدابیامرزدش) هیچی نبود . جز حسرت . من و پدربزرگ (خدا بیامرزدش) . دستپختش برای رستن مو روی لبم جای سی بیل . هیچی نبود . جز ناسزای چاروادار . دوتا هیچی .

پیتزا فروش سلفه می زند . دختر دست و پا گم می کند . هیچی .. هیچی!

یک قصه دوتا هیچی و یک اتفاق هیچی .. 9 ماه بعد .. دیگه هیچی .. این «هیچی» یکی شد از خانواده هیچی ندارها .. ارادتمند .. سون آپ هیچی

مرتیکه نگاشت : بازگشت و هیچی ندارها اثر سون آپ