230 --- ماجرای نیمه شب - صبح و هر وقت تو بخواهی
لب مرز - 2 نیمه شب - دیروز
با چند نفر درگیر شد. هیچ کس زنده نماند .
لب مرز - امروز - ... - ساعت یادم رفت . نیاوردم
هیچ کس این نزدیکی ها نیست . حتی جنازه ها . آمده اند بردنشان
ساعت . چند ساعت گذشته؟ هیچ وقت اینجا انقدر ساکت نبود
چند روز بعد از مرگ آن چند نفر گزارش دادند که روز بعد یکی آنجا بوده. یکی که همه شان را می شناخته و حالا گم شده
لب مرز - 4 و نیم صبح - 5 روز بعد ...
با چند نفر درگیر شد. هیچ کس زنده نماند .
لب مرز - امروز - ... - ساعت یادم رفت . نیاوردم
هیچ کس این نزدیکی ها نیست . حتی جنازه ها . آمده اند بردنشان
ساعت . چند ساعت گذشته؟ هیچ وقت اینجا انقدر ساکت نبود
چند روز بعد از مرگ آن چند نفر گزارش دادند که روز بعد یکی آنجا بوده. یکی که همه شان را می شناخته و حالا گم شده
لب مرز - 4 و نیم صبح - 5 روز بعد ...
مرتیکه نگاشت : ماجرای نیمه شب - صبح و هر وقت تو بخواهی اثر سون آپ
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۱/۰۶ ساعت 23:34
توسط سون آپ
|