پناه می گیرند کسی تیر نخورد
دیوانه های زخم خورده ، خودشان می روند سمت مرگ.
آنها هیچکدام زخم نمی دانند چی هست
یحیی خوب می داند. عکسی را حائل می کند میان دست و تفنگ.
می رود یک راست خودش را به گاییدن می دهد. خونش می پاشد.همه همسنگری ها خونی می شوند و به او می خندند.
زنی از روز بعد در تهران همه کارها را نشسته انجام می دهد.

مرتیکه نگاشت : خواب به خواب اثر سون آپ
دی ماه 91 | از سری داستانک های "چشم ها و آدم ها"