288 --- خواب به خواب

پناه می گیرند کسی تیر نخورد
دیوانه های زخم خورده ، خودشان می روند سمت مرگ.
آنها هیچکدام زخم نمی دانند چی هست
یحیی خوب می داند. عکسی را حائل می کند میان دست و تفنگ.
می رود یک راست خودش را به گاییدن می دهد. خونش می پاشد.همه همسنگری ها خونی می شوند و به او می خندند.
زنی از روز بعد در تهران همه کارها را نشسته انجام می دهد.

مرتیکه نگاشت : خواب به خواب اثر سون آپ
دی ماه 91 | از سری داستانک های "چشم ها و آدم ها"

287 --- زلزله روی لب

-از عصر تا حال نه کسی اومده نه رفته.
مثه یه تیکه نوک مداد که هیچ فرقی واست با یه تیکه گه نداره جفتشونو می ندازن دور
دیدی وقتی داری می رونی توی خیابون. یهو یاد یه چیز می یفتی که دیگه هیچی یادت نمیاد تا یهو می رسی به یه جاهایی نزدیک خونه زندگیت؟
پرتم کردن مشتی
- از اصل که نیفتادی؟ افتادی؟

(موهای چرب و کثیف و مشکی بلندش را دست می کشد. برمیگردد. مشتی یک سپر آهنی خیلی بزرگ دست او می دهد . آغشته اش کرده است که به هیچی! ولی به او گفته ببر با همین بکوبان توی سرشان همه شان می میرند. می رود به جنگ بچه هایش. دم در آسایشگاه. به حرف های مشتی می خندد)


مرتیکه نگاشت: زلزله روی لب اثر سون آپ

286 --- سینه ریز دوتا بدکاره ی مست

 

مرد لکنت دار : ت ت ت ت ت تـــَ

مرد بدکرده روزگار : چی؟

 

مرد لکنت دار اشک هایش را پاک می کند. می خندد. دوتایی خنده شان می گیرد. می خندند. مرد دومی - روزگار با او بدتا کرده است- هم می خندد.حالا بعد یک عمر زندگی گوشه یک آکواریوم مزخرف هر دویشان سعی می کنند که همه چیز تمام شود

 

مرد لکنت دار : ــــتــَــ . تـَـ تموم ن ن ن ن ن نمیشه؟

مرد بدکرده روزگار : هیچی نگو. فقط بزار بریم لای پره های این غول بزرگ.

مرد لکنت دار : چ چ چ چ

مرد بدکرده روزگار : بریم یا باز می خوای چرا چرا کنی؟

مرد لکنت دار : ت ت ت ت ت تـــَ

مرد بدکرده روزگار : چی؟

مرد لکنت دار : تموم؟

مرد بد کرده روزگار (می خندد. مرد لکنت دار اشک هایش را پاک می کند. می خندد. دوتایی خنده شان می گیرد. ) : تموم!

 


مرتیکه نگاشت : سینه ریز دوتا بدکاره ی مست اثر سون آپ

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

285 --- سگ خانگی . بسته

زوده .. ماما .. نریم دیگه
ماما می رود .من می مانم و یک عالَم مهمان غریبه
دایی حسن می رود. خاله فهیمه . او هم می رود
من می مانم و یک خانه غریبه
هیچ کس نیست. همه رفته اند
من ماندم و عکس مادرم روی دیوار.
دایی حسن بوی گلاب می دهد همیشه.
امشب شب جمعه بود . همه آمده بودند شب سال. خاله فهیمه سیاه پوش ماماست. بعد این همه سال .
این همه سال. انگار برای آنها یک سال یک سال می گذرد. برای من .. برای من .. من می مانم و یک عالَم مهمان غریبه.

مرتیکه نگاشت : سگ خانگی . بسته