287 --- زلزله روی لب
-از عصر تا حال نه کسی اومده نه رفته.
مثه یه تیکه نوک مداد که هیچ فرقی واست با یه تیکه گه نداره جفتشونو می ندازن دور
دیدی وقتی داری می رونی توی خیابون. یهو یاد یه چیز می یفتی که دیگه هیچی یادت نمیاد تا یهو می رسی به یه جاهایی نزدیک خونه زندگیت؟
پرتم کردن مشتی
- از اصل که نیفتادی؟ افتادی؟
مثه یه تیکه نوک مداد که هیچ فرقی واست با یه تیکه گه نداره جفتشونو می ندازن دور
دیدی وقتی داری می رونی توی خیابون. یهو یاد یه چیز می یفتی که دیگه هیچی یادت نمیاد تا یهو می رسی به یه جاهایی نزدیک خونه زندگیت؟
پرتم کردن مشتی
- از اصل که نیفتادی؟ افتادی؟
(موهای چرب و کثیف و مشکی بلندش را دست می کشد. برمیگردد. مشتی یک سپر آهنی خیلی بزرگ دست او می دهد . آغشته اش کرده است که به هیچی! ولی به او گفته ببر با همین بکوبان توی سرشان همه شان می میرند. می رود به جنگ بچه هایش. دم در آسایشگاه. به حرف های مشتی می خندد)
مرتیکه نگاشت: زلزله روی لب اثر سون آپ
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۲۰ ساعت 23:42
توسط سون آپ
|