210 --- آشیانه فاخته

۱.

- بی بی تراب خیلی خوب بود
- مرا دوست داشت
- درست مثل بچه هایش .

۲.

- چرا صدات در نمی آد؟
- چون لالم
- پس چرا الان حرف زدی؟
- چون زبونم خارید
- تو همیشه همین طوری؟
- سکوت ..

۳.

- دلم لرزید وقتی چمدان به دست گرفت
- می رود مسافرت . می رفت مسافرت

مرتیکه نگاشت : آشیانه فاخته اثر سون آپ
پ  . ن : دل . درد . تن . سرد . آینه . خالی . رفته ام

بدون شماره --- ملافه را خون گرفته . دیگر حتی لکه هم معلوم نیست

جدایی چطور به وجود می آید و فلسفه بی وفایی چیست؟
گاهی آرزو می کنم کاش یک کرم بودم . کرم بودم اما همیشه خاکی بودم دیده نمی شدم و زنده بودم.
یکی می گفت باید یاد بگیری چطور دیده نشوی . اصلا این شده است هنر . که گاهی باید یاد بگیری خوب دیده نشوی . بی تاب باشی و عرق نچکد از زخم هایت .
من برای خودم یک سبیل پیدا کرده ام . می گذارم روی لب هایم و دیگر هیچ کس مرا نمی شناسد . یکبار چند وقت پیش توی آسانسور خودم را نشناختم . ناچار از پله رفتم .
سوال : آیا باید به اخلاقیات پایبند بود ؟
جواب : وقتی بچه ای تشکی را خیس می کند ، تکلیف چیست ؟ آیا هنجار،اجبار ، قهر و زور موثر است؟خیر . تنها باید ایستاد و نظاره کرد فقط مواظب بود لکه ای بر جای نماند.
حالا کمی نزدیک شدم به آنچه در ذهن داشتم .
جدایی چطور به وجود می آید و فلسفه بی وفایی چیست؟

مرتیکه نگاشت : ملافه را خون گرفته . دیگر حتی لکه هم معلوم نیست اثر سون آپ

209 --- دگمه بالایی یقه هفت

اگر داستان زندگی من رو می خونید شاید فکر کنید داستان زندگی من از زمانی شروع می شه که با گاس یه پیک مارتینی خوردم. یا اینطور فکر کنید که قصه از روزی شروع می شه که با نامزدم ماریا اولین همسترمون رو خریدیم. ولی اشتباه می کنید.
این داستان زمانی شروع می شه که یه بار وقتی انتظارش رو نداشتم مجبور به یه قمار عجیب با پدرم سر نامادریم کردم و پدرم شرط رو باخت و نامادریم به من رسید .

مرتیکه نگاشت : دگمه بالایی یقه هفت اثر سون آپ

208 --- ماهی سرخ کرده توی یک سینی پر از پشم جوان ۲۴ ساله

منوچهر که از خودمان بود . سیبیلو و خط و خش دار . روزه نمی گرفت . نماز نمی خواند و یک جور موسیقی آوانگارد گوش می داد .
سرنوشتی محتوم در انتظارش بود .
بی سوال و پاسخ ، هر بار همان آبجوی همیشگی را سفارش می داد و می رفت می تمرگید درست سرجایش پشت پنجره جلویی بار و خیره ماند به زنانی که عرض خیابان شانزدهم را می پیمودند
گفتم که سرنوشتی محتوم در انتظارش بود .
یک طوری همیشه لواشک می خورد که انگاری بچه ۲ ساله است. شاید هم بود

مرتیکه نگاشت :  ماهی سرخ کرده توی یک سینی پر از پشم جوان ۲۴ ساله اثر سون آپ

207 --- جنازه خوری

از هفت جای بدنم روغن راه افتاده
دو روزی می شه که مردم
من حامله بودم
سر بچه ام چی اومده؟
نه نه مرده نباید فکر کنه
چرا انقد دلم درد می کنه؟
نکنه هنو بچه او تووه؟؟
مرده  که درد نمی کشه
زنگ در . بابامه . آش شله قلمکار آورده . مثه همیشه بالا می آرم . کولر امروز خیلی سرده .
بوی بد اتاق ژیمناستیک . بالن توی شکم . ژل موی سر ساویز
شما خوبید آقا دکتر ؟
... اینا رو همه رو نوشتم یه لحظه تنهایی هممون یادمون بره.همین

مرتیکه نگاشت : جنازه خوری اثر سون آپ

بدون شماره - ادای تنگ ها...

زر می زنی!
نه نه این طرز حرف زدن مختصات یه شهروند رو به من نمی ده
گور بابای مختصات.... ننه ی شهروند.تو گه می خوری از مستراح ما آب کش می ری

ادای تنگ ها... اثر من(نه سون آپ)

206 --- رکود

۱.
برای اولین بار توی زندگی ام محبوب کسی بودم
برایم نوشته بود : محبوبم . آقای کاف با سرکش
- یک چیزی توی وجودم تکان تکان افتاده بود انگاری
اتفاقی یکی از نامه هایش را خوانده بودم
محبوبم . آقای کاف با سرکش
من شما هیچ گاه شما را به خاطر نداشته هایتان شماتت نمی کنم
من و شما زندگی خوبی خواهیم داشت با بچه های قد و نیم قد
محبت بی بدیلتان را از من دریغ نکنید
امضا . دوستدار شما . نقطه ای که روی چیزی شبیه حرف ب گیر کرده .
یک مرد دیگر هم خوشبخت شد . یک مرد دیگر هم خوشبخت شد .
مردی که با پوزه بند از آن طرفها می گذشت با لحنی مضحک – زیر لب - شروع به خواندن ترانه ای غریب کرد .

 
۲.

 بوی برنج آّب کش.چه کسی بود که نفهمد که او امشب مهمان دارد؟
از طبقه دوم به بالا کل ساختمان را بوی برنج آبکش پر کرده بود
یعنی می خواست کنار برنج به مهمانش چه بدهد؟ انقدر مهمانش را دوست می داشت که برایش خورش درست کرده باشد؟
نمی دانم . 6 عصر است . از آشپزخانه ها این ساعت ها معمولا صداهای مبهمی از به هم خوردن قابلمه های روحی یا نچسب به گوش می رسد. اما او همه کارها را کرده.
به احتمال زیاد دارد به خودش می رسد.
به خودم آمدم یک و نیم نصفه شب شده بود انگار.
یادم رفته بود تلویزیون را خاموش کنم.همان طوری داشت برای خودش زوزه می کشید و من افتاده بودم دم در.همانطور خوابم برده بود.
بوی برنج آبکش را هنوز می توانستم بشنوم و بوی لیمو عمانی خورش قورمه سبزی را.
خواب ماندم.مهمان عزیز بود.

  
۳.

 گیسو 5 ماهه باردار است.موها و چشم ها هر دو مشکی و قد 165
و من او را 5 ماه است باردار کرده ام.موها مشکی و چشم ها مایل به میشی. قد 172
بچه مان مخلوطی شبیه به من و مادرش گیسو خواهد بود با موهایی مشکی و چشمی تیره. قدش هم چیزی حدود 169 سانتی متر.بیشتر یا کمتر
من و گیسو 3 سال و نیم است خانواده ایم.
من و گیسو سه سال و نیم است خانواده ایم و من او را باردار کرده ام.
من توی صفحه 2 عکس اولی و گیسو در صفحه هفدهم عکس دوم سمت چپ
من او را بعد از گذشت از کلی خاطرات آلبوم جوانی مان باردار کرده ام.
خوبی اش این است که عکس ها توی آلبوم ها هر جور بخواهند چفت هم می شوند.

 
۴.

چادرش را کرد لای دندان نیش و دو دندان بالا،سمت راست .
اینطوری محفوظ تر به نظر می رسید
سبزی اش 2 کیلو.خوردن نیم کیلو.یه کیلو هم خیار سالادی بی زحمت
سبزی فروش:محسن . به او لبخندی زد
چادرش را محکم تر کرد.محسن: سبزی فروش. نه

مرتیکه نگاشت: رکود اثر سون آپ
پ . ن : بعد از مدت ها.به احترام امین اینها رو اینجا گذاشتم.همین

بی شماره

بارون
لاک صورتی روی شصت پا
اسلحه
تسلیحات سازی
موشک . ترس موش
لاشه
قرص قلب لای پوشک رفت پای بچگی
یک جای این دل را یکی یک روزی بالاخره شکاند

باران
بی س
چی ل چیل چی ک
باران
صدای کولر آبی
وووو تق
دم کرد تاغچه
دماق خانه گرفت
شومینه را خاموش کنید
کش ها. ردم را زده اند