منوچهر که از خودمان بود . سیبیلو و خط و خش دار . روزه نمی گرفت . نماز نمی خواند و یک جور موسیقی آوانگارد گوش می داد .
سرنوشتی محتوم در انتظارش بود .
بی سوال و پاسخ ، هر بار همان آبجوی همیشگی را سفارش می داد و می رفت می تمرگید درست سرجایش پشت پنجره جلویی بار و خیره ماند به زنانی که عرض خیابان شانزدهم را می پیمودند
گفتم که سرنوشتی محتوم در انتظارش بود .
یک طوری همیشه لواشک می خورد که انگاری بچه ۲ ساله است. شاید هم بود

مرتیکه نگاشت :  ماهی سرخ کرده توی یک سینی پر از پشم جوان ۲۴ ساله اثر سون آپ