براي پاييز ١٣٩٦
ياس گفت: مَشتي باز دلت گرفت؟
خرمالو هيچي نگفت.
باد وزيد. خرمالوها آرام بالا و پايين شدند.
بوته ياس آن روز را تا شب در حياط رقصيد.
ياس گفت: مَشتي باز دلت گرفت؟
خرمالو هيچي نگفت.
باد وزيد. خرمالوها آرام بالا و پايين شدند.
بوته ياس آن روز را تا شب در حياط رقصيد.
ياس گفت: مَشتي باز دلت گرفت؟
خرمالو هيچي نگفت.
باد وزيد. خرمالوها آرام بالا و پايين شدند.
بوته ياس آن روز را تا شب در حياط رقصيد.
هر سالي اين زمانها كه ميشه يه جاييم. از ١٣٨٧ كه رفتم شب عاشورا پيش رضا ناظم، ديگه هر سال يه ماجرايي داشت. آدم بعضي از تاريخ ها هست مثل همين شب كه يادشه كجا بوده . با كيا بوده . چيكار كرده. عاشوراي سال قبل كنار خانواده م كربلا بودم و دلم عجيب آشوبي بود. سال قبلترش، تهران بودم داشتم مي مردم. سال قبل ترش، سال قبل ترش... ميخوام بگم بعضي از تاريخ ها گواهن به احوال آدميزاد. نميخوادم خيلي تاريخ هاي عجيب و غريبي باشن. مهموني خاله فلاني يا فلان شب كه تهرون خيس بارون بود... اينا يه سري كليدن كه ما معمولاً گمشون نميكنيم.
آدما ولي گاهي گم ميشن برعكس تاريخ ها.
ما بعضي از آدمها رو يه جاهايي اشتباهي گمشون ميكنيم.
سر اين تاريخ ها كه ميشه، بهشون فكر كنيم. به گم شده هامون. به اونايي كه با هم اُخت بوديم و حالا نيستن پيشمون.
نه بهشون زنگ بزنيد نه كاري كنيد . فقط بهشون فكر كنيد و بزاريد خيالتون ببره شما رو پيش همون تاريخ از همون سال.. ميفهميد كه چي ميگم؟
قرار بود همه چيز با برد تمام شود
رفتيم مسابقات و باختيم
نه ميشد برويم خانه نه تاب بازگشت به گورستان برايمان مانده بود
ويراني همين است عزيز من .
مرتيكه نگاشت: ويراني اثر سون آپ
آنچه ما مي دانستيم از رقص گلها در باد غرب .
ما در شرق ميزيستيم
آن روز كه عشق در غرب مي ورزيد
نه . نه اين نبود.
رقص گل در باغي در غرب . ميان باد .