اين چقدر حال بدي است 

كه اين روزها از تو فقط ميتوان نگفت

از تو ميتوان ننوشت

از تو ميتوان نسرود

اين چقدر حال بدي است

كه اين روزها همه اينها فقط بدون تو امكانپدير است!

من ديگر بازي اين زمانه را نميخورم

من صبر مي كنم

و براي چيزها و كساني كه دوستشان دارم

آرام و بي قرار مي ميرم .

 

به بارگه شاه ميروم.

زير پل كنار مردهاي كارتن خواب

هر جا ميروم به دنبال بخت

مَشدي آقا روي سايه اش بلند شد و خورد زمين

زمين بلند شد و شيون بلند شد

 هرآن ترس و دلهره 

همه جا خیال تو 

 همه جور حس گرم تو...

همه جا رد چشم های تو

هیچ رفیق شفیق . هیچ هیچ 
یا رفیق من لا رفیق له . دریاب این خیال را این همه تصویر گنگ در ذهن هر دومان 
را
هیچ تو . هیچ تو . هیچ تو . هیچ جهان . و هر چه هست هیچ هیچ هیچ....

پ.ن: هـيچ هست هيچ

431 --- اسب مهاجر

چتری که باز نشد . برای پیرمرد خلبان .
که به امید فرار از سقوط پریده بود
مرزی که بسته شد . برای گرگ فراری .
که به امید فرار از سقوط پریده بود .
چشمی که خیره ماند . برای زن بی رمق . زن زخمی .
که به امید فرار از سقوط پریده بود .
اسلحه ای که شلیک کرد . برای اسب مهاجر .
که به امید فرار از سقوط پریده بود .
اسب مهاجر باشی یا یک زن . چه فرق می کند؟
دلت که گرفته باشد انگار هیچ جا توی این جهان ، جایت نیست .
باید بروی .

 

مرتیکه نگاشت : اسب مهاجر اثر سون آپ

430 --- بارگاه یک نفره

از ابتدا . هیچ نبود .

آمدی . من را ساختی . خلقم کردی . دور جهان گرداندی ام . جهان شد نگاه تو . جهان من شد روبروی نگاه تو . جهان شد ابروی تو . دور جهان گرداندی ام . ساختی من را . برایم جهان را ساختی .

رفتی . از من که هیچ ، دیگر از هر آنچه ساخته بودی هم، هیچ نماند .

.

.

مرتیکه نگاشت : بارگاه یک نفره اثر سون آپ