90 --- تابستان
ای کاش تصویر توی آینه ام ماندنی شود ..
پرواز . عهد من و تو . آینه و سکوت
اینجا تمام پنجره ها باز مانده است
مرتیکه نگاشت : تابستان اثر سون آپ
89 --- زنی که توی اتوبوس ردیف آخر نشسته بود
به قول یک عزیز داشت با او تیک می زد! به اصطلاح
همین که کمی به ایستگاه خانه شان نزدیک شد
رویش را کرد آن ور
زنی که توی اتوبوس ردیف آخر نشسته بود ..
شب
(اضمحلال یک رابطه آنجا شکل می گیرد که یکی از دو نفر فقط همان یکی از دو نفر باقی بمانند.شب)
مرتیکه نگاشت : زنی که توی اتوبوس ردیف آخر نشسته بود اثر سون آپ
88 --- چایی تلخ
دیگر
چایی اش را دم کنید
باشد که زندگی اش کمی تلخ شود
سوره ی مجید . آیه ۱۳
مرتیکه نگاشت : چایی تلخ اثر سون آپ
87 --- چایی شیرین
خیالتان راحت آقای محترم
کار ما دیگر تمام شده است
ملافه بکشید روی سرمان
بگذارید راحت بخوابیم
انگار مرده ایم
ما
۲.
چای تلخ با هیچ شیرین نمی شود
آنچه شیرینی پس از شکر است
تنها توهمی است
چون همیشه شیرینی را بر تلخی پیروز پنداشته ایم
این تلخی ماندگار تر از رویای شیرینی چند کیلویی شکر است
دوشیزه آلبرتا که اینها را شنید به سختی تحت تاثیر قرار گرفت
پیشنهاد ازدواج مرا باز از یاد برد و به فنجان چایی شیرینش خیره شد
انگار می دانست چقدر تلخ است چایی اش
انگار می دانست تلخ است چایی با شکر
شب
مرتیکه نگاشت : چایی شیرین اثر سون آپ
86 --- پشه بند
هه !
گفته بودم نه ؟
چندی روزی است پشت مرد چیزی شبیه پر در آمده است ..
مرد به رویای خود رسید
اصلا پر درآورد . پرواز کرد
به سرعت از اجتماع حماقت بار خویش
گفتم که
من عاشق پروازم
مادرم پشه بند را روی صورتم می کشد ..
شب
مرتیکه نگاشت : پشه بند اثر سون آپ
85 --- استاد
من باران خورده . لجن خوره . مبهوت
چرا رهایم کردی ؟
چرا مرا اینجا رهایم کردی ؟
قرارمان چی شد پس ؟
آن روز که آمدم عباس آباد
و هنوز برایم شب بود
نمی خواهم مرا دیگر ببینی
آقای کاف !
من به کسی قول داده بودم مرا به او برسانی
پس چه شد ؟
سلام من را به رفته ام برسان
خفه خان گرفتن را خوب یاد من داده ای
استاد ..
مرتیکه نگاشت : استاد اثر سون آپ
84 --- بدون منظور
طفلکی عادت نداشت این همه پله را یک دفعه بالا بیاید
سینه اش خس خس می کرد
از دستانش داشت عرق سرد می ریخت
نمی توانست تصورش را هم بکند توی مراسم امروز در خانه آنتوانت چه اتفاقی منتظر اوست
- آقا شما اینجا چه کار می کنید ؟ با کی کار دارید ؟
شروع کرد به من من کردن
اصلا انتظارش را هم نداشت قبل از ماریا کسی این سوال را ازش بپرسد
نتوانست درست حسابی جواب بدهد
آب دهانش را قورت داد
گفت با خانم آنتوانت کار داشتم . ماری آنتوانت
- از اینجا تشریف بیاورید . خانم منتظر شما هستند
چه پیشخدمت محترمی
نمی دانست چرا او را به سمت پنجره انتهای سالن دارند می برند ؟
مگر ماری توی اتاق خودش نمی توانست با او قرار بگذارد ؟
تیزی نگاه پیشخدمت جوری بود که او ناخودآگاه پایین را نگاه کرد
ماری خرامان خرامان آمد تا به او رسید
همیشه خوشگلی زیاد ماری توی ذوق جرالد می زد
- می دونی جرالد صدات کردم که بهت بگم تو گه خوردی که به خاطر من زیر همه چیز زدی
جرالد بخت برگشته همان طور نگاهش را به مارهای کف پوش خانه آنتوانت ها دوخته بود و هیچ نمی گفت
مرتیکه نگاشت : بدون منظور اثر سون آپ
83 --- من ۲۴ ساعت است مریض شده ام ..
مردی که عصر بود و دیروز بود
از آن روز دیگر هیچ کس نبود ..
برایت از نو می نویسم
این همان قصه تکرار است
عزیزتر از جان من
هی وای ..
مرتیکه نگاشت : من ۲۴ ساعت است مریض شده ام .. اثر سون آپ
82 --- افسوس
شاید انگشتم را
انداختم آن دور دست ها
جلوی سگ ها
که به عاریت بخورندش
رفته بود صاحبش برای خودش بچرخد
انگشت من
صاحب ندارد دیگر
افسوس
کشیش جان مرا بیا و مرا بگیر !
شاید انقدر آدم ها ترسو نباشند
مرتیکه نگاشت : افسوس اثر سون آپ
81 --- غریب تر از همیشه رفتم از آنجا ..
مرا نمی بینی ؟
گرفته اند مرا اشتباه
با رول کنار فرنگی شان
چشم پاره می شوم
گفتم چشم ! حالا دیگر انقدر محکم نکش
پاره می شوم کمی صبر کن
من را با زندگی شان می خواهند که پاک کنند
لای زباله های خشک دنبال من بگرد
هم گریز من
شب
مرتیکه نگاشت : غریب تر از همیشه رفتم از آنجا .. اثر سون آپ
81 --- انگشت جاق
خانم فقط توی این گردالی را نگاه کنید
لطفا !
می خواهم تصویرتان را نگاه دارم ..
لبخند هم بزنید
لطفا !تصویرتان خراب می شود خُب
ای وای
۲.
مرد یادش رفته بود پول از خانه بر دارد
باس-ن اش را حسابی خاراند
خُب می خارید
سوار تاکسی که قاعدتا نمی شد
کمی جلوتر جنازه اش را روی زمین کشیده بودند
پول هایش را لای کاسه بشقابی که داشت می دوید جا گذاشته بود
نه خانه
نیگایی کرد به خودش
خوابش نمی اومد پس چرا؟
سوال عجیبی می پرسیا
خُب ممکنه هر کسی خوابش نبرده
۲۴ ساله
درست حسابی
هر چیزی ممکنه . نه؟
یا شایدم شا-ش اش ریزه ریزه می آد و از درد لای ماشینا همه خم شدن و دارن نیگاش می کنن
وضعیت عجیبیه
شاید ..
حالا لابد فکر شام هم باید باشه
تصورش سخته ..
شب
۳.
همیشه با انگشتای پام می خواستم یه ۳ درست کنم
یه چیز گهی شبیه همینی که مثه شاسبیل شبکه سه خودمونه
هیچ وقت انگشت دراز و بی قواره کنار چاق ترین انگشت پام نذاشت این تصویر کامل شه
اون مادر و این پدر
هیچ گاه هیچ تصوری از چیزی شبیه شاسبیل شبکه سه و ساختن اون می شه داشت ؟
دوتا انگشت همدیگر رو بلدن خوب بخارونن !
همین دیگه خفه میشم ..
شب
مرتیکه نگاشت : انگشت چاق اثر سون آپ
80 --- تنور
خُب برای بعضی مناسبات اجتماعی بود
شمس الله که اهالی بازار به اصطلاح عجیب خودشان میرک صدایش می زدند
سالها بود که پشت پنجره ای رور به پشت بام خانه های خاک گرفته پشت حجره ها می نشست
اوایل برایشان عجیب بود که او اینطوری است
اما رمقشان که برای دخل و خرج می رفت کسی او را نمی دید
میرک چند سال بود اصلا
که پشت پنجره پنچر شده بود
نمی خواهم بگویم من خوب می فهمیدمش
اما فکر می کنم این نگاه های خیره و گاهی گستاخ به بندهای رخت
نمی توانست اتفاقی که گذشته بود را عوض کند
نمی توانست کسی را به پشت بام آن خانه برگرداند ..
حالا هر چقدر زهر پنجره تلخ باشد
شب
مرتیکه نگاشت : تنور اثر سون آپ
79 --- هوا آفتابی است ، همه چی آرومه !
هوا آفتابی نیست
شاید اصلا هیچ وقت رنگ آفتاب ندیده است
آفتاب توهم بوده
که ما را صبح ها کسی از شب های میان تهی بپراند
برای تو هم اتفاق افتاده است
که نخواهی بلند شوی از خواب چند ساله ات
بگذریم ، زودتر بگذریم
می بینی نبودنت چقدر مشوشم کرده است ..
بگذریم
78 --- درست هزار متر آن ور تر ..
و راه افتادند در پی ات
شاید ببینند رد پای تو را
نیستی
و رد پایت هزار متر آنطرف تر ها اوفتاده است
نازنین !
چشمانم را ندیده بگیر
کاشکی نمی رفتی
رویم نمی شد انگار
بگویم
چشم هایم را فرستاده ام بازیگوشی ات
در قطار
درست هزار متر آن ور تر ..
شب
مرتیکه نگاشت : درست هزار متر آن ور تر .. اثر سون آپ
77 --- تور
ری-دن سیر به سرتاپای ماست و هنر دیگری برایش متصور نیسد!
صبح ها که از خواب می خیزد صدای تر زدنش ما را بی خواب نموده
و شامگاه موقع خسبیدنش هن و هونش فرزندانم را بی تاب !
اگر قبول مرحمت فرمایید
همان خودتان تورش بفرمایید
ما پیر شده ایم و آ-لت لعنتی مان حسابی چنگ و چروک افتاده است
جسارتا مفت چنگ خودتان
امضا
رمضانعلی بقال
مرتیکه نگاشت : تور اثر سون آپ
76 --- خواب آلوده
در افق چراغی روشن کرد
آن روز که آفرید تو را
شب ها
نشانی از قهر بندگان و معبود ..
کاشکی شب تمام نمی شد
می دانی که منظورم چیست ؟
۲.
بیش از این در پی هیج انگیزه ای نبود
پنجره
باد که می وزید و آفتاب هم که هرروز می تابید
بگذار شب ها برای خودشان مرا لگد مال کنند ..
۳.
از وقتی عینک اش درد گرفته بود
و دندان های مصنوعی اش توی تشت برای خودشان جا مانده بودند و ..
اینها توضیحات به نظرم اضافه ای است که برای هر آدمی لازم بود
ولی برای او اینطوری نبود
تا گذاشتم اش روی تخت خوابش
درست عین یک بچه ۸ ساله گرفت خوابید
انگار نه انگار که سرش درد می کند
بعد از حمله ای که با کالیبر ۳۸ به مغز خودش کرده بود .
شب
۴.
دستات کجان ؟
چرا قایمشون کردی؟
با توام چرا جواب نمی دی؟
تو گه می خوری اینجوری منو نگام می کنی؟
گفتم دستات کوشن؟
نمی خوای بگی نه؟
بگردینش
- قربان مثه اینکه از روز اول اصلا دست نداشته
شست و شوی مغزیش بدین
اون ابله قاعدتا باید دست داشته باشه
برام تصورش سخته
سریع به حرف بیاریدش
اون باید لا اقل یه چیزی بگه ..
مرتیکه نگاشت : خواب آلوده اثر سون آپ
75 --- زدست دلبر برفت این دل ..
کاک حبیب آدم جمع و جوری است
ولو اینکه جمع و جور واژه ی زیاد خوبی نیست
تمام بندر می شناختنش
حسن،حسین،عبد و جاشوهای بندر
کاک حبیب یک روز دلش پکید
از بس که هیچ کس نبود
کاک حبیب
هرچند تمام آدم های بندر خوب می شناخنتنش
ولی کاک حبیب انگار نه انگار
هیچ کس نبود
۲.
کلاغ رنگ اش سیاه است
مثلا تا حالا کلاغ سفید زاییده شده از مادری؟
می خواهم بگویم بعضی چیزها خیلی دست آدم نیست
کلاغ می توانست گرگ زاییده شود
یا کبک یا حتی یک کرم خاکی درشت !
اما نشد
روی پیشانی هیچ کلاغی اثری از سپید بختی نیست ..
۳.
دست موج از ساحل کوتاه
این تلاطم چیست؟
عاقلان پرسند
و عاشقان تنها خیره خیره می نگرند تلاش مذبوحانه موج را
آخ یادم رفته بود !
چند ساعتی است که دیگر هیچ موجی به ساحل نیامده است
مرتیکه نگاشت : زدست دل برفت این دل .. اثر سون آپ