223 --- شهر بدون آسمان

قطار راه افتاد
من در «ترمینال» ماندم
او هم نرفت .. .
ریل بان ، قطار و خاطره ای گرم از دستهایی که برای ما تکان می خوردند .
ما . همه ما . ماندیم
در شهری دوتایی
شهر بدون آسمان .

مرتیکه نگاشت : شهر بدون آسمان اثر سون آپ

پ . ن : تقدیم به استاد پانته آ پناهی ها

بدون شماره --- ساعت

صدای عطسه ساعت 
سکوت روز پاییزی
قرار عصر ما امروز
همانجا . شانه . بارانی

مرتیکه نگاشت : ساعت اثر سون آپ

پ . ن : این نوشته از اون جور مطالبیه که هیچ کس رو نشونه نرفته! پس هیچ کس هیچ تعبیر شخصی نکنه. فقط برای حال بیمار خودم نوشتم. شماره هم نداره چون مینیمال نیست.فقط یه چیزی اومد


222 --- کاتوره

یک دسته قوچ مهاجر که خانه نداشتند . دویدند توی دشت
یک جفت ارسی ، دلخوشی نداشتند . خوابیدند

مرتیکه نگاشت : کاتوره اثر سون آپ

221 --- کوری

چشم ها . نه
چشم ها . نه
من با چشم های بسته هم ستاره ها را می بینم
چشم ها برای تو

مرتیکه نگاشت : کوری اثر سون آپ