اینها که حالا دارید می خوانید یا می شنوید قرار بود یک چند خطی رباعی ای ، مثنوی ای ، چیزی در مدح و منقبت یارها و دلدارهایمان باشد که ناچار به چندپاراگراف عاشقانه درباره فرودگاه بین المللی امام خمینی شد.
از نظر من و بسیاری از فلاسفه بزرگ همچون کانت و نیچه و فروید ، فرودگاه بدترین جای جهان است. اساسا هر جا می شود محل خداحافظی ، می خواهد دم در ورودی یا بهتر بگویم خروجی یک خانه باشد تا ایستگاه قطار و مترو و در تاکسی ، جای بدی است. جای غم باری است. و فرودگاه از همه اینها بدتر . و فرودگاه پروازهای خارجی باز از این هم بدتر . همچین که می پیچی سمت پروازهای خروجی غم عالم می گیردت. حالا می خواهد خودت مسافر باشی یا مسافر داشته باشی. باید به عرضتان برسانم که : خوش آمدید. به محل خداحافظی خوش آمدید.
و باز از نظر من ، فرودگاه امام همیشه خدا بوی نسکافه ریخته روی موکت می دهد. دلم برات تنگ شده. این تراژدی بدترین جای جهان بودن فرودگاه ، وقتی ناجورتر می شود که یکی دارد می رود و هیچکس نمی داند این بابا اصلا کی برمیگردد و دستمان هم بهش نمی رسد که یک چاق سلامتی چار روز دیگر آنطرف بکنیم. اینها که خواندید . اینها که نوشتم. درباره فرودگاه بین المللی امام خمینی و پرواز به کشور از ما بهتران ها نبود. درباره شیوه جدیدی از عزادارشدن آدم هاست.
پ. ن : لطفا اگر وبلاگ می نویسی هنوز، آدرست رو برام بگذار. اگر هم نمی نویسی ، لطفا دوباره بنویس :)