از دور نگاهش كردم. داشت وسط باغچه با درختان ديگر، با هم پالگي هايش خوش ميگذراند.درخت توت ميبوسيدش. درخت انجير سرش را گذاشته بود روي سينه اش.
درخت گيلاس به سختي شاخه هاي او را فشرده بود.هر چه بود تووي اين باغچه، ميان اين همه درخت "نــَـــــر" حالا ديگر خوب ميتوانست شاخه اي بچرخاند و تنه اي به رخ بكشاند. بي اينكه كسي ببيند اين گوشه از جهان را، سرم را پايين انداختم و خزيدم سمت باغچه خودمان. در باغچه ي خودي، چندتا گل سرخ و ياس و سوسن ميشود گفت كه تقريباً منتظرم هستند.
+ نوشته شده در ۱۳۹۸/۰۳/۳۱ ساعت 10:31
توسط سون آپ
|