1.

از گرسنگی گریه اش گرفت .

فرار کرد از جبهه .

یک راست آمد میدان خراسان . اتابک . خانه شان .

رفت سر دیگ قرمه سبزی مادرش .

یک دل سیر خورد . آرام شد .

آمدند پی اش . از جبهه . از گردان .

فرمانده یقه اش را گرفت و دو سه بار سرش را کوبید به دیوار .

سه تایی راه افتادند سمت جبهه .

سرباز . فرمانده و دیگ قرمه سبزی .

.

2.

فرار کرده بود .

از جبهه آمدند پی اش .

در مسیر برگشت به جبهه دیگر نه او گریه می کرد نه مادرش

هر دو می دانستند حالا دیگر راحت می توانند در فراق هم بمیرند .

.

.

.

مرتیکه نگاشت : سرباز . فرمانده و دیگ قرمه سبزی . اثر سون آپ