412 --- نگاه ماه
ماه افتاد وسط چای قندپهلو . پهلوی عزیز . نشست .
سرش همانطور که پایین بود پرسید : دلت میخواد چقدر پیشت بمونم امشب؟
عزیز یک نگاهی به ماه کرد . خنده اش گرفت . گفت : مگه دست منه که تو بمونی یا بری؟
ماه ، نگاه ِ عزیز کرد . بوسیدش . عزیز سرخ و سفید شد . حجاب کرد و بعد خندید .
ماه هم قند را انداخت به جان چای و رفت خال آسمان .
.
.
مرتیکه نگاشت : نگاه ماه اثر سون آپ
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ساعت 21:48
توسط سون آپ
|