ماه افتاد وسط چای قندپهلو . پهلوی عزیز . نشست .

سرش همانطور که پایین بود پرسید : دلت میخواد چقدر پیشت بمونم امشب؟

عزیز یک نگاهی به ماه کرد . خنده اش گرفت . گفت : مگه دست منه که تو بمونی یا بری؟

ماه ، نگاه ِ عزیز کرد . بوسیدش . عزیز سرخ و سفید شد . حجاب کرد و بعد خندید .

ماه هم قند را انداخت به جان چای و رفت خال آسمان .

.

.

مرتیکه نگاشت : نگاه ماه اثر سون آپ