359 --- من و کبوتر عاشقم
1.
تا تو از سفر بازگردی
من با کسی هیچ نگویم
درست مثل خوشه ی انگوری که
زیر سه تیغ آفتاب
بی رمق . تکان می خورد .
.
.
2.
کبوترم را گرفتم در آغوشم
دوتایی رفتیم وسط خیابان
پرش دادم . رفت. پرید و اوج گرفت
از آن بالا نگاهم کرد
دید برایش دست تکان می دهم . دید برایش می خندم که دارد پرواز می کند . دید دارم برایش جان می دهم .
دلش تاب نیاورد . برگشت به آغوشم .
برگشتیم خانه دوباره . یک کمی نان و پنیر داشتیم . همان را خوردیم . و خوابیدیم .
من در رختخوابم . او در قفس اش .
.
.
| سید علی میری | تیر ماه یکهزاروسیصدوعطرنارنج |
+ نوشته شده در ۱۳۹۵/۰۴/۳۰ ساعت 2:17
توسط سون آپ
|