نیمی از من نشسته است روبروی تو .
و دارد از خودش میگوید . و دارد می خندد . و داری می خندی .
و دارد دلبری می کند . و دارد دلبری می کند .
و تو از چیزهایی می گویی که توی این دنیا کسی نمی داند .
نیمه ی دیگر من ولی توی ایستگاه خلوت ربرویمان خوابش برده است .
اولین اتوبوس که می آید خودش را از خواب بلند می کند .
بی هیچ سوالی خودش را سوار اتوبوس می کند .
اتوبوس شلوغ است . جا ندارد . خودش را می نشاند کنار راننده .
نگاهمان می کند . لبخند می زند . اتوبوس گاز می دهد . می رود .
خودش را می رساند خانه و چای دم می کند و منتظر می شود که من زودتر برگردم .

 

مرتیکه نگاشت : خاطره ی جامانده از بلوار کشاورز . اثر سون آپ