نمی خواهم زیاد وقتتان را بگیرم.کرم ها وقتی از خاک سرشان را بیرون می کنند چی می بینند؟این دلیلی شد برای نوشتنم از تابستان.از بکری اوهاممان که بیشتر اوقات در این یک فصل است که جان تازه می گیرد و پاییز.تابستان یک جورهایی دلم غنج می رود همین طوری از راه که می رسم کولر خانه مان را بزنم،نه برای اینکه خنکم کند که بوی نم اش تمام ساختمان را پرکند.بعد جوراب هایم را بندازم کناری و بعدش یک جوری که دل بقیه(!) بخواهد بگویم:آخیش!!

آره.تابستان یعنی همین.یعنی زیستن مسالمت آمیز با ابزارهایی که زمستان و بهار بوی پشکل می دهند از جمله توپ فوتبال و دوچرخه.به شدت معتقدم هر کس این نوشته را خواند باید بعد از خواندن آن تا ته هر جایی که هست یک جیغ بکشد و یا دستهایش را بی هوا توی آسمان تکان دهد.یک نیشگون از یک دختربچه بگیرد و دلش هوس آلوچه و لواشک کند!

تابستان شریک بچگی مان است.از آن یارو! جنوبیه که اسم باباش منوچهره تا من نویسنده که پیاده از همه جای ایران اقوامم به من رسیدند! تا توی خواننده که معلوم نیست می دانی از کجایی یا نه؟چه اهمیتی دارد؟مهم این است که تابستان عرق ترنجبین حال آدم را جا می آورد و فراموش می کنی چقدر توی زمستانی که گذشت لای برف همین طور؛ تنها تنها گریه کردی!یادت می رود بادا بادا نامبارک بادا.یادت می رود کی آمد؟کی نیامد؟کی رفت؟و باز کی رفت!یادت می رود چقدر عین این ناشی ها نابلد بودی و بیست سی سال ازت گذشته و همون طور مثل همان اویل مانده ای!

بگذارید دوباره برگردم اول نوشته ام. کرم ها وقتی از خاک سرشان را بیرون می کنند چی می بینند؟این همه وقت شما را گرفتم تا بهتان بفهمانم کرم ها وقتی سرشان را بعد از سالها از خاک می کنند بیرون چی می بینند!چی حدس می زنید؟بنابه یک نظریه خیلی قوی روانشناسی هر کدامتان درباره این جمله یک نظری می دهید.من هم نظر خودم را دارم.کرم ها بعد از این همه سال لول خوردن در خاک موقع بیرون آمدن هیچی نمی بینند.خیلی معلوم است.بدن کرم از خاک ساخته شده است!و چشم کرمها این همه سال محال است خاک تویش نرفته باشد.دلم نمی خواهد بیست سال بعد نتوانم چیزی بیرون خاک ببینم.لطفا برایم چند بطری عرق ترنجبین و گلاب سرو کنید!تابستان است.

مرتیکه نگاشت : تابستان و چند بطری عرق ترنجبین اثر سون آپ