همچین که دیدم دارم می آید سمت من خودم را زدم به خواب
از بیرون آمده بود و سرما و پا یا ژاکتش که بوی پنیر می داد را خوب حس می کردم
خواست به رختخوابم نزدیک شود
نمی دانم چطوری اینکار را می کند . ادراکش برایم سخت می نمود
خواست بیاید باهام کمی بازی بازی یا هر کار دیگری کند
زل زده بودم به گوشه بالشت جوری که هیچ کس نتواند چشم هایم را ببیند
گذاشتم هرکاری می خواست بکند ، بکند
رفت چیزی بخورد .
و من جور دیگری غیر از شبهای دیگر به خواب رفتم
خوابی آنقدر عمیق که دیگر نمی خواستم بیدار بشوم .
شب

مرتیکه نگاشت : زادیتن اثر سون آپ